جدول جو
جدول جو

معنی بت بته - جستجوی لغت در جدول جو

بت بته
تندتند، از چپ و راست، از هر طرف، حرفی است برای هدایت اسب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به به
تصویر به به
به، کلمۀ تعجب و تحسین که در مقام شگفتی از خوبی و پسندیدگی چیزی گفته می شود، به به، وه وه، په په
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
آهسته صحبت کردن با کسی. ملایم گفتگو کردن. (از دزی ج 1 ص 50)
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ تَ / تِ)
گل و بوته. و با کشیدن و انداختن ترکیب شود. کشیدن یا انداختن شکل گل و بوته در پارچه یا کاغذ یا چیز دیگر. رجوع به گل و بوته شود
لغت نامه دهخدا
(بَهْ بَهْ)
کلمه ای است که در وقت فخر و مدح و یا وقت استعظام چیزی گویند، و منه الحدیث ’به به انک لضخم’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخ بخ. (اقرب الموارد). مأخوذ از په په فارسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَهْ بَهْ)
کلمه ای که در خوش آیند و تحسین گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. (فرهنگ فارسی معین). وه وه. بخ بخ. احسنت. بارک اﷲ. زه. آفرین. (یادداشت بخط مؤلف) :
کام دل و رای تو جود و سخا کرده پست
به به از این رای رای به به از این کام کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ / بِ)
ببه. در تداول کودکان ببک (در چشم). ذباب. ذباب العین. مردم. مردمک. نی نی. تخم چشم. انسان العین. کاک. کیک. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست، په په نیست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ماستی که آبش کشیده و خشک شده باشد و در عربی قریشه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 178). کشک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پل. از مستشرقان است. وی ویس قونسول فرانسه در موصل بوده و باقیماندۀ قصر سارگن پادشاه آسور را بادیوارهائی که پر از حجاریهای برجستۀ قشنگ بود یافته است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 52 و 47 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
که دو دست وی از بازو به بالا به بند بسته شده باشد. آنکه کت وی را به پشت بسته باشند. (فرهنگ فارسی معین). کتیف. (یادداشت مؤلف) :
دزد کت بسته رئیس الوزرا خواهد شد
مایۀ رنج تو و محنت ما خواهد شد.
ایرج
لغت نامه دهخدا
(بُمْبَ تَ / تِ)
بن بست:
غار بن بسته بود کس نه پدید
عنکبوتان بسی مگس نه پدید.
نظامی (هفت پیکر ص 352).
دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست
به در کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به بن بست شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام بتی، و یا از اعلام است. (منتهی الارب). صنمی بوده است عرب را در جاهلیت که آن را می پرستیدند و نسبت آن به بلج بن محرق می باشد. (از معجم البلدان) ، آوند شراب، بطور مطلق. (از هفت قلزم) (از مؤیدالفضلا)
لغت نامه دهخدا
نقش گل در جامه و غیره، بطور مطلق نقش و نگار بر روی کاغذ و جامه و پارچه های ابریشمین و امثال آن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کت بسته
تصویر کت بسته
آنکه کت وی را به پشت بسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. به به یی در تداول کودکان گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از انواع ورزشهای دسته جمعی و بازیی است شبیه به (چلتوپ) یا (شلتوپ) که در ایران مرسوم است. درین بازی گوی را با چوبدست میزنند گروه رقیب آنرا گرفته بتعقیب ورزشکار میپردازند. این ورزش در آمریکا و اروپا رواج دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آفرین، احسنت، زه، زهازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اصل ونسب، بی رگ وریشه، چلمن، دست وپاچلفتی، بی دست و پا، بی عرضه، بی بخار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گفته ناگفته، ندادن مجال و فرصت به مخاطب جهت به پایان رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پدر بابا، پدربزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
دوندگی کردن، دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
سیری ناپذیر
فرهنگ گویش مازندرانی
بی خاصیت، بی مزه، علوفه ی نیم خورده که خواص اصلی خود را
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
بن بکت
فرهنگ گویش مازندرانی
بلدرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
دوندگی و تلاش بسیار، این درو آن در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی